بانو

لبریز می شوم و تو را گریه می کنم

امشب برای مرگ خدا گریه می کنم

تحلیل می رود همه آیات چشم تو

تفسیر چشم های تو را گریه می کنم

بی تو غزل چو شروه بی معنی است و گنگ

از شعر عاشقانه جدا گریه می کنم

در نیمه راه بی تو شدن در طلوع درد

در آخر تو را به خدا گریه می کنم

آنقدر عاشقم که دلم می تپد تو را

فریاد می زنم که بیا گریه میکنم

وقتی اسیر غربت چشم تو می شوم

پر می شود دلم ز تو یا گریه می کنم

توبیخ می شود همه عاشقانه ام

با یک سوال ساده چرا گریه می کنم

آنقدر دورم از تو و تنها که میبرم

از تو پناه خود به خدا گریه می کنم

هر چند صادقانه تو عاشق نبوده ای

لبریز می شوم وتو را گریه می کنم



نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 91 تیر 28ساعت ساعت 2:0 صبح توسط زهرا درختی| نظر


تو بی شبیه ترین طرح از خودت حالا
نشسته ایی کج و معوج درون ایینه با
دو تکه عکس جدا سوخته در اتش و
صدای پای زنی که شکسته روح تو را
تبسمی شده خاکستر و زنی بی سر
... درون قاب شکسته وپاره کاغذ یا
تمام دفتر شعری که تکه تکه شده
و خاطرات مچاله میان کوچه رها
-کویر بی ثمرم ای غریبه من بی تو
بدون تو چه کنم در سراب ثانیه ها
صدای توست که پیچیده در فضای حیاط
و زهر خند غریب زنی که مردی تا
تمام شعر خودش را شبی به او بخشید
غزل غزل گل ولبخند بود تا فردا
-همیشه ساکت وسربی همیشه خسته وخیس
همیشه گریه ترینی میان آدمها
و جمله های دگر مثل پتک بر سر توست
-برو ز شهر دلم زن برو همین حالا
و بعد رفتن او روزهای بی ثمرت
پر است از غم وچای ونرو تورا به خدا
تو زنده زنده شدی در درون خود مدفون
برای دفن خودت بیل میزدیخود را
و مانده ای کژو تاریک در میان خودت
تو بی شبیه ترین طرح از خودت حالا



نوشته شده در سه شنبه 91 مرداد 17ساعت ساعت 2:19 صبح توسط زهرا درختی| نظر

تو بی شبیه ترین طرح از خودت حالا
نشسته ایی کج و معوج درون ایینه با
دو تکه عکس جدا سوخته در اتش و
صدای پای زنی که شکسته روح تو را
تبسمی شده خاکستر و زنی بی سر
... درون قاب شکسته وپاره کاغذ یا
تمام دفتر شعری که تکه تکه شده
و خاطرات مچاله میان کوچه رها
-کویر بی ثمرم ای غریبه من بی تو
بدون تو چه کنم در سراب ثانیه ها
صدای توست که پیچیده در فضای حیاط
و زهر خند غریب زنی که مردی تا
تمام شعر خودش را شبی به او بخشید
غزل غزل گل ولبخند بود تا فردا
-همیشه ساکت وسربی همیشه خسته وخیس
همیشه گریه ترینی میان آدمها
و جمله های دگر مثل پتک بر سر توست
-برو ز شهر دلم زن برو همین حالا
و بعد رفتن او روزهای بی ثمرت
پر است از غم وچای ونرو تورا به خدا
تو زنده زنده شدی در درون خود مدفون
برای دفن خودت بیل میزدیخود را
و مانده ای کژو تاریک در میان خودت
تو بی شبیه ترین طرح از خودت حالا



نوشته شده در یکشنبه 91 مرداد 8ساعت ساعت 3:45 صبح توسط زهرا درختی| نظر

میان یک شب نامرد ماه جان میداد
و باز بیرق خورشید را تکان میداد
صدای گریه یک زن اصابت یک تیر
دو دست گمشده یک خیمه را نشان میداد.
زهرا درختی- بانو



نوشته شده در چهارشنبه 91 تیر 28ساعت ساعت 1:44 صبح توسط زهرا درختی| نظر

یکی درون من از آیه های بی سر گفت

و گوشواره ای از گوشهای دختر گفت

سیاهی آمدو خورشید را به غارت برد

شکسته قامتی از انتظار خواهر گفت

میان نیزه و شمشیرها تلاوت شد

تمام سوره خونی که تیغ خنجر گفت

نشست مادر خورشید پیش پیکر ماه

ومشک همت او را برای مادر گفت

نگاه دخترکان عطش به صحرا ماند

عمو نیامد و شب راز ماه بی سر گفت



نوشته شده در چهارشنبه 91 تیر 28ساعت ساعت 1:38 صبح توسط زهرا درختی| نظر

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin